امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

امیر حسام

حساسیت

سلام طلای مامان شما خوابیدی و من خیلی خسته ام مثل همیشه تنهارفتیم دکتر وبابایی با ما نبود شاید اونقدرا همبراش مهم نیس که ... بی خیال دکتر شیرت روعوض کرد چون به پروتئین گاوی حساسیت دادی دیگه نمیدونم تا کی لاکتوز تعطیل شد خیلی خسته ناراحتم و شدیدا احساس تنهایی میکنم
4 تير 1390

امیر بلا

سلام  عسل بلای مامان وقتی کوچکتر بودی همه میگفتم ماشالا چه بچه آرومی و ... امروز دیگه غوغا کردی و حسابی همه رو سورپرایز فرمودی غذا که لب نمیزنی ماشالا اینهمه انرزی از کجا میاد ...
4 تير 1390

اسهال عفونی

سلام طلای مامان اگه چند روزیه وبلاگت رو به روز نکردم به دلیل ناخوش بودن شما بود و خودت که خوب میدونی من دست تنهام بعد از اون زخمای کذایی اسهال شدی شدید حتی با وجود اینکه دکتر رفتی و دارو میخوری مرتب هنوز هم کاملا خوب نشدی دکتر گفت اسهالت عفونیه بس که هر جیزی رو میذاری تو دهنت امیدوارم زودی خوب بشی که مامانم از نظر روحی اینقدر خسته نشه و از سالم بودنت لذت ببره
3 تير 1390

ادرار سوختگی

سلام شیرینم چند روزیه درگیر ادرار سوختگی جناب هستیم و اینقدر اذیت شدی که بردیمت دکتر دوستت ملیکا هم بیمارستان بستری بود و امروز مرخص شد به سلامتی انشالا امروز رفتیم مهدکودک برا تابستون ثبت نامت کردیم از امروز غذا خورد و خوابیدنت رو فرم اومد گوش شیطون کر دوستت دارم
30 خرداد 1390

امیر حسام لاغر میشود

سلام  جیگر مامان جند روزی درگیر پذیرایی از مهمونا بدم وقت نکردم وبلاگت رو به روز کنم آخه میدونی دایی نادر و خاله فریده و فریبا اومده بودن خونمون و من میدونستم شما چه بلایی قرار سر من و خودت بیاری بی زحمت 400 گرم وزن کم کردی به علت کم خوابی و اعتصاب غذا انگاری داری چهار دست و پا میشی فردا پس فرداس که به امید خدا را میافتی مامانی دوستت دارم
27 خرداد 1390

اپرا

سلام جیمل مامان امروز دیگه حسابی اپرا اجرا کردی البته این بار دوم بود یه بار هم وقتی رفته بودیم نمک آبرود چشاتو بسته بودی و برا خودت با صفا میخوندی امروز بابایی شما رو برد مغازه عمو سلمان شما حسابی گشتی ولی مامانی خیلی از دست باباییت ناراحتم منم با یکی از دوستام رفتم نمک ولی ... بی خیال تو را من چشم در راهم شباهنگام ...
19 خرداد 1390

دس دس

سلام جیگر عسل مامان امروز دیگه کلمه دس دس رو واضح گفتی و مرتب داری دست میزنی مخصوصا وقتی برات شعری میخونم یا وقتی سر حال از خواب بیدار میشی غذا رو هم دارم تو شیشه شیر بهت میدم میدونم اشتباهه ولی مجبورم چون با قاشق هیچی نمیخوری خیلی وستت دارم
18 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیر حسام می باشد